راهی به سودهای بزرگ

کدام شرکت گزینه بهتری برای سرمایه گذاری است: بزرگ یا کوچک؟
اگر میخواهید در بورس موفق باشید باید برای خود نقشه راهی داشته باشید و با استفاده از این نقشه راه، در مسیر موفقیت گام بردارید. یکی از اصولی که باید برای سرمایهگذاری در بورس در نظر داشته باشید، اندازه شرکت هاست. چراکه شرکت های بزرگ و شرکتهای کوچک در شرایط یکسان، رفتار متفاوتی از خود نشان میدهند.
اندازه شرکت شاخصی است که بتوان با آن شرکت را با سایر شرکتها، همینطور راهی به سودهای بزرگ با صنعت و بازار مقایسه کرد. یک تصور غلط که گاهی در بین سرمایهگذاران وجود دارد این است که هرچقدر سهام شرکت گرانتر باشد، پس آن شرکت بزرگتر است. اگرچه قیمت سهام یکی از عوامل مؤثر بر اندازه شرکت است، اما همه آن نیست. درواقع اندازه شرکت نشاندهنده آن است که اگر یک نفر بخواهد تمامی سهام منتشرشده شرکت را بخرد، چه مقدار پول باید بپردازد؟
چگونه میتوان اندازه شرکتها را تخمین زد؟
دو راه برای تخمین اندازه شرکت وجود دارد. یکی تخمین درآمد شرکت و دیگری محاسبه ارزش بازار آن است. بسیاری درآمد شرکت را شاخص مناسبی برای سنجش اندازه آن نمیدانند، چراکه حسابداران میتوانند با تحریف اطلاعات و تغییر روشهای حسابداری، درآمد شرکت را بیشتر یا کمتر از واقع نشان دهند. به همین علت سرمایهگذاران بیشتر به ارزش بازار شرکت توجه میکنند.
ارزش بازار شرکت، درواقع ارزش شرکت از دید کلیه سرمایهگذاران فعال در بورس را نشان میدهد و محاسبه آن کار سختی نیست. ارزش بازار از حاصلضرب قیمت روز سهم در تعداد سهام منتشرشده شرکت به دست میآید. برای مثال، اگر شرکت یکمیلیون سهم منتشرشده در بازار داشته باشد و هر سهم ۲۵۳ تومان خریدوفروش شود، پس ارزش بازار شرکت برابر با ۲۵۳ میلیون تومان است.
چرا ارزش بازار مهم است؟
با محاسبه ارزش بازار میتوان نسبت اندازه شرکتها به یکدیگر را به دست آورد. همینطور ارزش بازار شرکت را میتواند با فروش یا مجموع داراییهای آن مقایسه کرد و عملکرد شرکتها را نسبت به یکدیگر سنجید.
نقطهضعف ارزش بازار چیست؟
اندازه شرکت هیچ صحبتی از بدهیهای شرکت نمیکند. به عبارتی ممکن است ارزش بازار شرکتی راهی به سودهای بزرگ ۵۰۰ میلیون تومان باشد و شما تصور کنید با پرداخت این مبلغ میتوانید مالک شرکت شوید. درصورتیکه بدهیهای شرکت ۱۰۰ میلیون تومان است و شما در صورت خرید شرکت متعهد به پرداخت بدهی آن نیز خواهید بود.
شرکتها بر مبنای ارزش بازاریشان به چند دسته تقسیم میشوند؟
شرکتها را میتوان بر اساس ارزش بازاریشان به شرکتهای کوچک، شرکتهای متوسط و شرکتهای بزرگ تقسیمبندی کرد.
شرکتهای کوچک
سرمایهگذاری در سهام این شرکتها از ریسک بالایی برخوردار است و به دلیل اینکه سهام این شرکتها کمتر موردتوجه سهامداران قرار دارد، نقدشوندگی پایینی دارد و ممکن است در صورت لزوم نتوان آن را بهسرعت و به قیمت بازار فروخت. بااینوجود برخی شرکتها در این گروه از پتانسیل رشد بسیار بالایی برخوردارند و درصورتیکه بهدرستی مدیریت شوند، میتوانند رشد قابلتوجهی کنند. گاهی ممکن است این شرکتها بهدرستی ارزشگذاری نشوند، یعنی کمتر از ارزش واقعی خود قیمتگذاری شوند که میتوانند شانس بزرگی برای سرمایهگذاری باشند. شرکتهای تولیدی مواد غذایی در این گروه جای میگیرند.
شرکتهای متوسط
این شرکتها معمولاً ترکیبی از ویژگیهای شرکتهای بزرگ و کوچک را باهم دارند. شرکتهای دارویی و سیمانی در این گروه هستند.
شرکتهای بزرگ
سرمایهگذاری در سهام این شرکتها معمولاً از ریسک کمتری برخوردار است و موردتوجه بسیاری از سهامدارانی هستند که به دنبال سود مناسب و منطقی میگردند. سهام این شرکتها از نقدشوندگی خوبی برخوردار است و سرمایهگذاران در سهام این گروه شرکتها، هنگام فروش و تبدیل بهنقد کردن سهام خود با مشکلی جدی روبهرو نخواهند بود. همینطور تحلیلگران مرتباً تحلیلها و اخبار متنوعی در مورد عملکرد این شرکتها منتشر میکنند. در این گروه شرکتهای بسیار بزرگی نظیر هولدینگ خلیجفارس نیز وجود دارد که بیشتر از ۵% ارزش بازار کل بورس را به خود اختصاص داده است. هولدینگهای سرمایهگذاری، شرکتهای پتروشیمی، فولاد، پالایشگاه و بانکها در این گروه جای میگیرند.
سرمایهگذاری در شرکتهای کوچک چه تفاوتی با سرمایهگذاری در شرکتهای بزرگ دارد؟
از منظر کاهش ریسک، اندازه شرکتها و ارزش بازار مهم است. درصورتیکه همه شرایط را ثابت فرض کنیم، سهام شرکتهای بزرگتر گزینه کمخطرتری برای سرمایهگذاری نسبت به سهام شرکتهای کوچک است. اگرچه سهام شرکتهای کوچک از پتانسیل رشد بیشتری برخوردارند؛ بنابراین انداز شرکت و ارزش بازار آن، یکی از عوامل اثرگذار بر ارزش سهام است که هنگام تصمیمگیری در مورد خرید یک سهم حتماً باید به آن توجه کرد. (برای مطالعه بیشتر درباره نحوه محاسبه اندازه شرکت شما می توانید درس ارزش بازار شرکت همان market cap است! از دوره آموزشی آشنایی با اطلاعات نمادها را نیز مطالعه نمایید)
راهی برای کسب جریان نقدینگی یا تله بزرگ کاهش حاشیه سود
وقتی به اکثر شرکت های نرم افزاری نگاه می کنیم ، عموماً با مدیرانی روبه رو می شویم که سابقاً تمامی سمت های اجرایی در یک شرکت مهندسی نرم افزار را طی کرده و امروز پس از کسب تجربیاتی در حوزه برنامه نویسی ، تحلیل و طراحی ، راهی به سودهای بزرگ مدیریت پروژه ، مالی و اداری ، منابع انسانی و … امروز مسؤولیت فروش یا مدیریت عاملی شرکت های خود یا شرکت هایی که در آن مشغول به کار هستند را بر عهده گرفته اند.
به جز راهی به سودهای بزرگ معدود شرکت های بزرگ و نسبتاً موفقی که مدیران آنها به جای برنامه نویسی توان تحلیلی بزرگی در حوزه کسب و کار خود داشته اند ، این داستان ، داستان تکراری همه شرکت هاست.
مدیرانی که تنها تجربه خود را در تولید می بینند . کسانی که در همه شرایط با تفکر اینکه اگر محصول ما دارای فلان خصوصیت یا بمان خصوصیت باشد حتماً می توانیم شرکت ایگرگ را به جمع مشتریان خود اضافه کنیم ، همواره در تلاش برای اضافه کردن یک جزء جدید به پازل پیچیده خصوصیت های قبلی نرم افزار شان هستند .
شاید شما هم تجربه کرده باشد و در مواجه با نرم افزارهایی که چندین سال از ورود آنها به بازار و فروش به تعداد زیادی مشتری گذشته است ، حتماً در هنگام کار کردن با سورپرایز های جدیدی رو به رو شده اید که عموماً ناشی از ذهن پیچیده یک برنامه نویس یا تحلیل گر است که به احتمال زیاد در هیچ یک از جلسات آموزشی ( به شرط برگزاری ) یا راهی به سودهای بزرگ مستندات راهنما ( به شرط به روز بودن) شما ردی از آنها نخواهید دید و حتی در تماس با پشتیبانی شرکت ها هم ممکن است با این جمله رو به رو شوید که ” جداً چنین اتفاقی رخ میده !” .
اما به نظر شما این مشکل ناشی از کجاست ؟ از خواسته های مشتری ، از خواسته های تیم تحلیل ، از روش های پیاده سازی تیم برنامه نویس و یا از یک نقطه تاریک دیگر در حوزه مدیریت مالی شرکت های نرم افزاری.
من به شخصه اعتقاد دارم ، مشکل اساسی از حوزه مدیریت مالی و حوزه تدوین استراتژی در شرکت های نرم افزاری است. در نوشته قبلی با عنوان “فرق کلوچه سازی با توسعه نرم افزار” اشاره ظریفی به هزینه های توسعه محصول شده بود و این اشاره جرقه این ایده برای من شد که اصل مشکل از نداشتن بهای تمام شده خدمات در شرکت های توسعه دهنده نرم افزار است.
وقتی شما به عنوان یک مدیرعامل ، مسؤولیت اجرایی یک شرکت یکصد نفره را بر عهده دارید ( فرض کنید شرکت های کوچک تر هم در همین مقیاس با ضرایبی کمتر درگیر مشکل هستند) تنها به حقوق پرسنل ، لیست بیمه ، اجاره و هزینه های جاری در آخر هر ماه ، اظهار نامه های مالیاتی در تیرماه و عیدی و سنوات آخر سال می اندیشید و تنها شاخصی که می تواند جبران کننده این ردیف هزینه ها در شرکت شما باشد ، شاخص عددی فروش نرم افزار یا خدمات شماست که دائم از تیم فروش می گیرید. اگر از شانس بد شما ، بازار انتخابی راهی به سودهای بزرگ تان هم بازار دولتی باشد احتمالاً با شاخص عددی تراز مطالبات از هر مشتری و نهایتاً سرجمع این عدد نیز رو به رو هستید.
توجه به کمینه سود در صنعت نرم افزار که جای خود دارد و ترجیح می دهم در یک موقعیت دیگر در مورد رابطه سود دهی و حفظ کارایی در عملکرد پرسنل و تصمیمات استراتژیک شرکت صحبت کنم. ولی مدیر عاملی که در مقابل این همه ردیف هزینه تنها یک ابزار فروش دارد ، مسلماً به جای تصمیم گیری و دقت در برآورد هزینه ها متمرکز بر روی فروش می شود و اولین بازخوردهای تیم فروش از مشتری اول و دوم و سوم باعث می شود که راساً دستور توسعه خصوصیات جدید را در محصول ارائه دهد و عملاً چرخه “تولید بیشتر ، فروش بیشتر” را شروع می کند.
اگر یک مدیر می توانست هزینه های مستقیم و غیر مستقیم توسعه هر خصوصیت جدید در محصول را دیده و بر اساس عملکرد تیم تولید ، اثرات جانبی آن را تخمین بزند شاید هیچ وقت درگیر این بازی دو سر باخت نمی شد. چرا که هم با این کار تعدادی از مشتریان راضی خود رابه مشتری ناراضی تبدیل می کند ( فرض کنید زمان توسعه بر نحوه کیفیت پشتیبانی مشتریان دیگر تأثیر مستقیم داشته باشد و یا اینکه در حالتی که محصول تک ویرایش باشد ، خصوصیتی برای مشتری می رود که احتیاجی به آن نداشته و یا کارایی یا روش کارکرد سیستم را دچار تغییر کرده است) و هم هزینه های بسیار زیادی در حوزه آموزش تیم فروش و پشتیبانی شرکت ، بازآموزی مشتریان قبلی ، تغییر ذهنیت کاربران فعلی سیستم و نهایتاً به روز رسانی کلی از مستندات تحلیلی و آموزشی محصول را به وجود خواهد آورد.
در این بین به این پیش فرض هم توجه کنید که تمامی این تصمیمات منجر به یک سناریوی صحیح تولید شامل استناد به تحلیل تجربیات مشتری ، طراحی کاربردپذیر ، پیاده سازی با کمترین اثرات روی سایر قسمت های برنامه و … باشد .
شاید در فرصت دیگری به ارتباط مهم تفکر چابک و توسعه اسکرام در ساختار تیم های نرم افزاری با روش برآورد صحیح از بهای تمام شده خدمات بپردازم و بتوانیم بیشتر در مورد این مزایا صحبت کنیم ولی تا همین جا هم ، به مدیران عامل یا مدیران توسعه محصولی که با فشار تیم های فروش رو به رو هستند یک پیشنهاد دارم .
قبل از پذیرش خواسته آنها برای یک خصوصیت جدید در نرم افزار ، حتماً از آنها بپرسید بدون این خصوصیت ، شرکت ایگرگ مشتری محصول ما نخواهد بود ؟ مطمئن باشید این خواسته در هشتاد درصد مواقع با پافشاری شما روی ارتباط مجدد تیم فروش با مشتری کاندید ، به حذف درخواست خواهد انجامید.
باور کنید بسیاری از خصوصیاتی که به نرم افزارها با این رویه اضافه می شوند ، هیچگاه توسط مشتری مورد استفاده قرار نخواهد گرفت .
به جای این کار روی شاخص اصلی بهای تمام شده خدمات تیم خود در شرکت تان تمرکز کنید و گلوگاه های اصلی هزینه و کاهش سود شرکت خود را شناسایی کنید. مشکل نقدینگی و حاشیه سود پایین ، در مدیریت اشتباه شما در تصمیمات نهفته است.